الانم که از اون بالا به زندگیم نگاه می کنم، می بینم انگار تمام سال های عمرم، بیشتر شبیه یک تله کابین بوده که داشته با سرعت نسبتا بالایی حرکت می کرده
داستان موفقیت
دکتر نصیر دهقان
يادمه اولين باري كه سوار تله كابين شدم، خيلي كوچيك بودم، بيشتر از اون كه لذت حركت رو به بالا رو تجربه كنم، حسِ ترسِ افتادن تو ذهنم مونده بود؛ تو اين مايه ها كه، ترجيح دادم همون ايستگاه دوم پياده بشم... شايد اون تكون هاي مسير مزيد بر علت شده بود... از اونجا كه هميشه ميل به صعود داشتم، اين قضيه بارها و بارها تكرار شد، شايد من بلد نبودم ازش درست استفاده كنم، شايد قِلق كار دستم نيومده بودم و انقدر هميشه كنار نشسته بودم و هر لحظه ممكن بود بيفتم... اما يك چيزي هميشه تو ذهنم بود... ميل به صعود اونم با سرعت بالا...رسيدن به قله هاي بيشتر تا اون جايي كه كسي از دور و بري هام بهش بتونه نرسه... از طرفي آدم هاي موفق زيادي رو مي شناختم كه باهاش تا اون بالاها رفته بودن و نه تنها سالم رسيده بودن، بلكه هر روز هم مي خواستن سوارش بشن و جالب تر اين كه از اون چيزهايي من تجربه كرده بودم يا حرفي نمي زدن يا اين كه حس رسيدن به قله ها اونقدر براشون لذت بخش بود که يه جورايي برآيندش کلا براشون كاملا مثبت شده بود... اما من يك شانس بزرگ داشتم... اونم اين بود كه تله كابين اصلي شهر، خيلي نزديك خونمون بود... يه روز با خودم تصميم گرفتم... تصميم گرفتم فكر كنم كه چرا اين قضيه بارها تكرار شده و چه كارهايي مي شه كرد تا قِلق اين تله كابين دستم بياد... چون پيش خودم فكر می كردم كه... اين فرصت نزديك بودن به تله كابين... شايد فقط الان براي من وجود داشته باشه و اگه يه روزي خونمون عوض بشه و يا يكي ديگه خونشون بهش نزديك تر باشه...
اون موقع بود كه يك تصميم مهم گرفتم... چرا که صحبت از سال هاي زياد رو قله ها زندگي كردن بود...اين بار چند روزي از نزديك تر و با عينك واقع بيني رفتار روزانه تله كابين رو دنبال كردم آخه من فكر مي كردم چون اون نزديك خونمونه و بارها از جلوش رد شده بودم، خوب مي شناسمش...اما خب متوجه شدم که خوب نمي شناختمش... پس براش زمان گذاشتم...چون مي دونستم ارزششو داره... آخه اون اون بالا بالا رو تجربه كرده بود... مسير رو خوب مي شناخت... مسيرش برای يك سال و دو سال كه نبود... خيلي هم كه نزديك خونمون بود... تا بالاخره ... بالاخره بعد از یه مدت تونستم نقاط حساسش رو متوجه شدم و عملا قلقش رو پيدا كردم... اين بار كه سوارش شدم... وسط تر نشستم و به جايي كه پايين و يا پشت سرم رو ببينم، فقط به جلو نگاه كردم... این لذت صعود بود که بر ترس بالابردن سایه انداخته بود...الان هم كه دارم باهات صحبت مي كنم... اين بالا هوا عاليه... آدماي كمي اینجا هستن كه البته همشون فوق العادن و همشون مثل من تجربه بارها حس بالاترين نقطه ايران و حتي بين الملي رو داشتن... چیزی که هر روز به خودم مي گم اینه كه ارزش اون روزهاي سخت اوليه رو خیلی داره و داشت... تجربه ای دارم با تمام سلول های بدنم حسش می کنم...حس بالا رفتن و بالا بردن انقدر خوبه که از همون بچگی دلم می خواست مثل یه تله کابین باشم...
الان هم که از اون بالا که به زندگیم نگاه می کنم می بینم انگار تمام سال های عمرم، بیشتر شبیه یک تله کابین بوده و شده که به نظر با سرعت نسبتا بالایی حرکت می کرده تو این مسیر هم افراد نسبتا زیادی تو ایستگاه های مختلف سوار و البته پیاده شدن....چیزی که به خاطرش خوشحالم و حس خوب ادامه دادن بهم می ده اینه که، اون آدما، شاید بگم (تقریبا) تمامشون حتی اگرم پیاده هم شده باشن تو نقطه و جایگاه بالاتری از پیشرفت و توسعه فردیشون بودن و تونستن قله های زیادی رو فتح کن...به همشون افتخار می کنم
این قضیه تو زندگی کاری و شخصیم فکر می کنم به اندازه تعداد موهای سرم تکرار شده...شاید به خاطر همینه که افراد دایره حلقه ی امنم کم تعدادن اما سالیانِ سالِ که هستن و احتمالا خواهند ماند.